امدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

بی وفا حالا که افتاده ام از پا چرا 

نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب امدی

سنگ دل این زودتر می خواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای  تو نیست

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

 نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم

دیگراکنون با جوانان ناز کن با ما چرا

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار

این همه غافل شدن ازچون منی شیدا چرا

شور فرهادم به پرسش سر به افکنده بود

 ای لب شیرین جواب سر بالا چرا

 ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

این قدر با بخت خواب الود من لالا چرا

اسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند

در شگفتم من نمی پاشم زهم دنیا چرا

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین 

 خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر

این سفر راه قیامت می روی تنها چرا

 

دسته ها : شعر
شنبه ششم 7 1387
((شیر خد ا)) 
علی ان شیرخدا شاه عرب الفتی داشته باایندل شب
شب ز اسرار علی اگاه است دل شب محرمسرالله است
فجر تا سینه ی افاق شکافت چشم بیدار علی خفته نیافت
ناشناسی که به تاریکی شب می برد شام یتیمان عرب
عشق بازی که هم اغوش خطر خفت در خوابگه پیغمبر
ان دم صبح قیامت تاثیر حلقه در شد از او دامن گیر
دست در دامن مولا زد در که علی بگدر واز ما مگذر
شال میبست و ندایی مبهم که کمربند شهادت محکم
شبروان مست والای توعلی جان عالم به فدای توعلی 
 

((شهادت امیرالمئمنین علی(ع)را به تمام تبیانی های تسلیت عرض  میکنیم.))
دسته ها :
يکشنبه سی یکم 6 1387
دخترک زیر نور شمع نشست به شمع خیره شد.... باخودش گفت چطور مردم از موسی خواستند که خدا را ببینندوقتی یک دقیقه هم قادر نیستند در نور شمع خیره شوند!!!نگاهش را از شمع برداشت همه جا سپید بود.شاید بشود تورا دید اما بعد از ان نمی شود چیز دیگری را دید اصلا چیزدیگری برای دیدن نمی ماند باز هم مردمان جالبی بوده اند خدا!بعد از هزار ایه و دلیل و معجزه ترا می خواهند توهم نه نمی اوری. قبول نیس البته پس ((من والسلوی))کجاست؟من موسیم؟وهارون حتی وخودتدر کدام یک از کوه های حاشیه بادوستت هم کلام شدی؟!اصلا قبول نیست من دوست داشتم موسی بشوم .اما موسی برای این کار بهتر بود.حتی( مریم) را هم به (مریم)سپردم و هزار نقش خوب زمین را دادم به بهترین ها.شمع چکید روی زمین.شعله اش لرزید. اما راضی ام نقش من هم در نوع خود بی نظیر است.چه من فقط یک بار در زمین اتفاق افتاده ام ومهم نیست این اتفاق خوشایند است یا نه !شمع کوتاه میشود و هر اشکش می چکید روی اشک قبلی گریه نکن شمع تو هم بی نظیری.((تو))هم تکرار نمی شوی!شمع گفت:که چه؟ من را به چه دل خوش می کنی؟ من دارم تمام می شوم می فهمی؟


دسته ها : عاطفی - عرفان
جمعه بیست و نهم 6 1387

ای سفرکرده بیاسوی من و شادبیا پای کوبان بر سر تربت فرهاد بیا ای سفرکرده بیاسوی من و شادبیا هرزمان که غمت در دلم افتادبیا عمر چونبرگ خزان است وعجل همچونسیم فرصتی نیست شتابی کن و چون باد بیا جان شیرین منی تا ز لحد برخیزه ام ای سفر کرده بیا سوی من و شاد بیا           

دسته ها : عاطفی
جمعه بیست و نهم 6 1387
حاصل عمر ما همین یک نفس است 
من پذیرفته ام که عشق افسانه است ... 
این دل درد آشنا دیوانه است 
می روم شاید فراموشت کنم 
با فراموشی هم آغوشت کنم 
می روم از رفتن من شاد باش!!!! 
از عذاب دیدنم آزاد باش 
گرچه تو تنها تر از ما می روی 
آرزو دارم ولی عاشق شوی 
آرزو دارم بفهمی درد را 
تلخی برخوردهای سرد را


دسته ها : عاطفی
پنج شنبه بیست و هشتم 6 1387
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم ، همه تن چشم شدم ، خیره به دنبال تو گشتم ، شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم ، شدم آن عاشق دیوانه که بودم . در نهانخانه ی جانم ، گل یاد تو ، درخشید باغ صد خاطره خندید ، 
عطر صد خاطره پیچید : یادن آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم .تو ، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت . من همه ، محو تماشای نگاهت . آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ی ماه فرو ریخته در آب شاخه ها دست بر آورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ یادم آید : تو یه من گفتی :- « از این عشق حذر کن ! لحظه ای چند بر این آب نظز کن ، آب ، آیینه ی عشق گذران است . تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است، باش فردا ، که دلت با دگران است ! تا فراموش کنی ،چندی از این شهر سفر کن ! » با تو گفتم : «‌ حذر از عشق !؟ - ندانم 
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم ، نتوانم ! روز اول که دل من به تمنای تو پر زد ، چون کبوتر ، لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی ، من نه زمیدم ، نه گسستم ... » باز گفتم که : « تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم ، نتوانم ! » اشکی از شاخه فرو ریخت مرغ شب ، ناله ی تلخی زد و بگریخت ... اشک در چشم تو لرزید ، 
ماه بر عشق تو خندید ! یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه کشیدم . رفت در ظلمت غم ، آن شب و شب های دگر هم ، نه گرفتی دگر از عشق آزرده خبر هم ،نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم ...بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم 
دسته ها : عاطفی
پنج شنبه بیست و هشتم 6 1387

خداوند در درون ماست، نه در سر سجاده و مساجد. وقت با ارزشتان را در جستجوی صحیح خداوند صرف کنید. که این جستجو مقدس است. ابتدا وجودش را در درون احساس کنید سپس آن را مورد ستایش قرار دهید. عبادت کور کورانه نه تنها نتیجه ای ندارد بلکه شما را به دنیایی از سوال منتهی خواهد کرد / نفس حقیقی نیست، وجود خارجی ندارد، نفس همان خود نیست، بلکه نظری است که در باره ی خویش به عنوان موجودی جداگانه داریم، موجودی خاص و مهم، محتاج مصرف و غیره. نفس صرفاً برداشتی است که آن را با خود حمل می کنیم. شما نفس خود نیستید. شما موجودی الهی و روحی جاودانه هستید. شما موجودی ذی روحی هستید که هرگز نه متولد می شوید و نه می میرید, شما انسان بودن را تجربه می کنید. و زمانی که خدا را بشناسید، وقتی بخشی از علم مکانیک آفرینش باشید، به رفیع ترین مراحل زندگی رسیده اید

 
دسته ها : عرفان
جمعه چهارم 5 1387
روی قبرم بنویسید مسافر بوده است/ ........ بنویسید که یک مرغ مهاجر بوده است ...... بنویسید زمین کوچه ی سرگردانیست ..... او در این معبر پرحادثه عابر بوده است ...... صفت شاعر اگر همدلی و همدردیست ...... در رثایم بنویسد که شاعر بوده است ....... بنویسید اگر شعری ازاومانده بجای ...... مردی از طایفه ی شعر معاصر بوده است ...... مدح گویی و ثنا خوانی اگر دین داریست ...... بنویسید در این مرحله کافر بوده است ...... غزل حجرت من را همه جا بنویسید ...... روی قبرم بنویسیدمهاجر بوده است
دسته ها : عاطفی
پنج شنبه سوم 5 1387

من به آمار زمین مشکوکم  اگر این شهر پر از آدمهاست  پس چرا این همه دلها تنهاست؟

.............................................

 برای کشتن یک پرنده یک قیچی کافی ست. لازم نیست آن را در قلبش فرو کنییا گلویش را با آن بشکافی. پرهایش را بزن... خاطره پریدن با او کاری می کند که خودش را به اعماق دره ها پرت کند ...

.............................................

  در قفس ... من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید  ... قفسم برده به باغی و دلم شاد کند ... 

............................................

برای آنکه به طریق خود ایمان داشته باشیم ، لازم نیست ثابت کنیم که طریق دیگران نادرست است . کسی که چنین می پندارد ، به گامهای خود نیز ایمان ندارد .

(پائولو کوئلیو )

 

دسته ها : اس ام اس
يکشنبه سیم 4 1387
روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد.  روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد.و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفت ه بود؟ و سنگینی بغضی راه کلامش بست.سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت:ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی! اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت ...های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد ...
دسته ها : درد دل
يکشنبه سیم 4 1387
X