امدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که افتاده ام از پا چرا
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب امدی
سنگ دل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگراکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن ازچون منی شیدا چرا
شور فرهادم به پرسش سر به افکنده بود
ای لب شیرین جواب سر بالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
این قدر با بخت خواب الود من لالا چرا
اسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمی پاشم زهم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت می روی تنها چرا
ای سفرکرده بیاسوی من و شادبیا پای کوبان بر سر تربت فرهاد بیا ای سفرکرده بیاسوی من و شادبیا هرزمان که غمت در دلم افتادبیا عمر چونبرگ خزان است وعجل همچونسیم فرصتی نیست شتابی کن و چون باد بیا جان شیرین منی تا ز لحد برخیزه ام ای سفر کرده بیا سوی من و شاد بیا
خداوند در درون ماست، نه در سر سجاده و مساجد. وقت با ارزشتان را در جستجوی صحیح خداوند صرف کنید. که این جستجو مقدس است. ابتدا وجودش را در درون احساس کنید سپس آن را مورد ستایش قرار دهید. عبادت کور کورانه نه تنها نتیجه ای ندارد بلکه شما را به دنیایی از سوال منتهی خواهد کرد / نفس حقیقی نیست، وجود خارجی ندارد، نفس همان خود نیست، بلکه نظری است که در باره ی خویش به عنوان موجودی جداگانه داریم، موجودی خاص و مهم، محتاج مصرف و غیره. نفس صرفاً برداشتی است که آن را با خود حمل می کنیم. شما نفس خود نیستید. شما موجودی الهی و روحی جاودانه هستید. شما موجودی ذی روحی هستید که هرگز نه متولد می شوید و نه می میرید, شما انسان بودن را تجربه می کنید. و زمانی که خدا را بشناسید، وقتی بخشی از علم مکانیک آفرینش باشید، به رفیع ترین مراحل زندگی رسیده اید
من به آمار زمین مشکوکم اگر این شهر پر از آدمهاست پس چرا این همه دلها تنهاست؟
.............................................
برای کشتن یک پرنده یک قیچی کافی ست. لازم نیست آن را در قلبش فرو کنییا گلویش را با آن بشکافی. پرهایش را بزن... خاطره پریدن با او کاری می کند که خودش را به اعماق دره ها پرت کند ................................................
در قفس ... من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید ... قفسم برده به باغی و دلم شاد کند ...
............................................برای آنکه به طریق خود ایمان داشته باشیم ، لازم نیست ثابت کنیم که طریق دیگران نادرست است . کسی که چنین می پندارد ، به گامهای خود نیز ایمان ندارد .
(پائولو کوئلیو )