ای سفرکرده بیاسوی من و شادبیا پای کوبان بر سر تربت فرهاد بیا ای سفرکرده بیاسوی من و شادبیا هرزمان که غمت در دلم افتادبیا عمر چونبرگ خزان است وعجل همچونسیم فرصتی نیست شتابی کن و چون باد بیا جان شیرین منی تا ز لحد برخیزه ام ای سفر کرده بیا سوی من و شاد بیا
برگ سبز..
قصه خود را بگفتم دوش با فرزانه ای
گفت باور می ندارم من چنین افسانه ای
از درونم بر زبان راندم من اسرار مگوی
گفت یا مستی برادر جان و یا دیوانه ای
چون گرفتم دامنش را تا مرا چیزی دهد
گفت بگشا چشم تا بینی که خود شاهانه ای
گفتمش یک جرعه ام زآن می بده خندیدوگفت
جام بر کف داری و حیران پی میخانه ای
گرد او چرخی زدم تا ناگهان دستم گرفت
گفت من شمعم ولیکن تو مگر پروانه ای
گفتمش بیگانه ام آری ولی دیوانه ام
گرد خود چرخی زد و گفتا که کو بیگانه ای
گفتمش گر نیستم بیگانه آخر این ز چیست ؟
گفت گنجی در نهان داری ولی ویرانه ای
آهی از دل برکشیدم اشکم از دیده چکید
سیل اشک ازدیده اش بر خاک شد سیلانه ای
در میان موج و طوفان هستی ام بر باد رفت
تا که در آن بحر دیدم کشتی علیانه ای
چون درآن کشتی شدم درگوش من آهسته گفت
نیک بنگر تا ببینی با چه کس همخانه ای
من در آن کشتی ندیدم جز که نور ایزدی
« گشت این پس مانده اندرعشق او پیشانه ای»
سیل رفت وموج رفت ومرغ طوفان نیزرفت
یار رفت و یاد ماند و در دلم دردانه ای
((نخستین بارقه ی الهی ))
زیبایی نخستین بارقه الهی است هر آینه که زیبایی را میبینی، به یاد آر که در فضایی مقدس هستی. میگویم در هر جا: در چهره یک انسان، درچشمان یک کودک، در گلبرگهای یک نیلوفر، یا در بالهای پرندهای در پرواز، در رنگ رنگ یک رنگین کمان، یا در سکوت یک صخره. هر جا که زیبایی میبینی، به یاد آر که در فضایی مقدس هستی خداوند نزدیک توست.
(( الو سلام))
الو سلام...بهشت خانه خدا؟و آن طرف فرشته ای جواب می دهد شما؟من از زمین شماره را گرفته ام خدا کجاست؟و باز هم جواب می دهدچه مهربان صداچه خوب شد که آمدی خدا سفارش تو را به عشق و آفتاب کرده است و بعد هم به مابه او بگو که پلک کوچه هفته هاست می پرددلم برای پر زدن دوباره لک زدهزمین چه نانجیب بال را گرفته از پرنده هاو قطع شد الو ...!کسی نبود هیچ کس!دوباره می شود گرفتنه ... خیال بود یا!!!ولی کسی کنار من زمین و آسمان به دستکسی که قد او بلند از زمین گرفته تا...نشسته بود پیش من فقط دو آه فاصلهکسی که مثل هیچ کس نبود جز خودخدا